مأموران را به باد ناسزا گرفت. امیر که با شنیدن صدای پیرمرد بیرون آمده بود، دستور داد به او سیلی بزنند و در اتاق مجاور باغ حبسش کنند. پس از پایان یافتن کارهای روزمره، امیر که برای هواخوری از مقابل اتاق محل زندانی شدن پیرمرد میگذشت، او را دید. کارمند سفارت برخاست و تعظیم کرد. امیر به او گفت: از قیافهات پیداست که ایرانی و مسلمانی؛ خجالت نمیکشی نوکری اجنبی را میکنی؟ پیرمرد شرح حال خود را گفت که شغلی جز این ندارد و برای معاشش، به آن محتاج است. امیر لختی اندیشید و سپس گفت: چقدر از سفارت مواجب میگیری؟ پیرمرد گفت: ماهی دو تومان! امیر گفت: من ماهانه پنج تومان به تو میدهم، اما به شرطی که برای مملکت خودت کار کنی. پیرمرد پذیرفت و امیر به او گفت: کجا سکونت داری؟ پاسخ داد: در بازار تهران! امیر دوباره پرسید: فلان حاجی شالفروش بازاری را میشناسی؟ پیرمرد گفت: بله، اتفاقاً همسایه ماست! امیر لبخندی زد و ادامه داد: از امروز اخبار سفارت را به همان حاجی بده و حقوقت را هم از او بگیر، نیازی نیست اینجا بیایی؛ حقوق سفارت هم نوشِ جانت! پیرمرد رفت و از آن روز به بعد، اخبار سفارت، هر روز صبح، کف دست امیرکبیر بود. بد نیست این شرایط را با شرایط چند سال قبل از صدارت میرزاتقیخان مقایسه کنیم؛ هنگامی که حاجی میرزاآقاسی، صدراعظم خرافاتی محمدشاه، در نامهای به وی نوشت:«کمترین بنده خواسته تا عباسآباد بروم اما به واسطه اینکه جناب وزیرمختار انگلیس تشریف خواهند آورد، نتوانستم بروم. نه بنده میمیرم و نه آن ها دست میکشند ... حالا جناب وزیر مختار دولت انگلیس، منتظر این است که یکی از نوکرهای متشخص در خانه شال و کلاه کرده، برود عذر بخواهد که چرا دیر مُلکِ ایران را تصرف کردهاند[!]» هم او، در نامه دیگری به محمدشاه درباره نحوه تعامل سفرای روسیه تزاری با خودش مینویسد:«در 9 سال، نهصد هزار تومان پول مرا دولت روسیه برده، علاوه بر املاک ایروان را ضبط کرده، علاوه هر وزیرمختار صدهزار نامربوط که به تونتابی نمیتوان گفت، به من نوشته و گفتهاند[!]»
منابع:
حقوق بگیران انگلیس در ایران؛ اسماعیل رائین؛ انتشارات جاویدان؛ 1373
امیرکبیر و ایران؛ فریدون آدمیت؛ انتشارات خوارزمی؛ 1362
فتنه باب؛ علیقلیخان اعتضادالسلطنه؛ با مقدمه: دکتر عبدالحسین نوائی؛ انتشارات بابک؛ 1363
🆔
@boordar