همسر شهيدنوشت ما باهم در 17 دی ماه سال 61 ازدواج کردیم که پس از گذشت چند روز از ازدواجمون به منطقه رفتند. وقتی به مرخصی می آمدند کمتر در منزل می ماندند و در همان مدتی که بودند در کارها به من کمک می کردند. مقید بودند که نماز را در اول وقت بخوانند. حتی اگر روز جمعه را در مرخصی بود و من به او می گفتم که لااقل امروز تعطیل هستی بمان می گفت: جنگ جمعه و شنبه ندارد، باید بروم تا کارهایی که به دوشم گذارده شده آنها را انجام بدهم. توکل عجیبی به خداوند متعال داشتند و همیشه شُکرگذار بودند اگر چیزی بدست می آوردند شُکر خدا را بجا می آوردند و اگر بدست نمی آوردند باز هم شُکرگذار بودند. علاقه بسزایی به خانواده های شهدا داشتند و همیشه سفارش می کردند که به خانواده های شهدا سر بزنیم . خدمات ارزنده ای داشت که پس از شهادتش ما از آنها اطلاع پیدا کردیم. گذشته از رشادتهایش در مناطق جنگی در شهر به افراد بی بضاعت پنهانی کمک می کرد و برای کودکان و نوجوانانی که مستمند بودند لباس و دفتر و ... تهیه می کرد که ما بعد از شهادتشان متوجه این امور شدیم. همیشه از خداوند می خواست که مرگ او را شهادت در راه خودش قرار دهد. آخرین باری که ایشان را دیدم روز دوم فروردین سال 66 بود که صبح آنروز به من گفتن لباس هایم را کنار بگذار که عازم منطقه هستم. آن را جدی نگرفتم گفتم روز دوم عید است و ظهر منزل دایی خودت، دعوت داریم که ایشان گفتند: بلی لکن چند میلیون جمعیت ایران هم منتظرند و من باید حتما به منطقه بروم و نمی توانم عید را در منزل و شهر باشم. به منزل دایی ایشان رفتیم لکن سریع برگشتیم و لباسهایش را برداشت و رفت در لحظات آخر که او را دیدم جداً چهره اش روشن و گشاده شده بود و حالت رفتنش با دفعات دیگر کاملاً فرق داشت که در همان لحظات فهمیدم چه خبر است ولی نمی توانستم حرفی بزنم، گویا از درون دعوت به سکوت شده بودم... 🌱 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh