آمد..! به چشمهام جهان خوش‌قیافه شد یک خاطره به خاطره هامان اضافه شد وقتی که دست بر سر تنهایی ام کشید موهای زیر روسری ام بافه بافه شد... سلطان قلب من که به تختش جلوس کرد کنج اتاق گوشه ی دارالخلافه شد خندید و غم که در دل من خانه کرده بود از دست خنده های من و او کلافه شد باور نداشت هیچکس اینقدر عاشقیم باور نکردنی شد و باور خرافه شد عشق آمد و زبان به تسلای ما گشود باقی حرف ها همه حرف اضافه شد @golchine_sher