کاری که کرد فکرِ تباهش نبود ... نه
از دشمنی و قلب سیاهش نبود ... نه
از من که شکل یک قفس بیارادهام
پروازِ دلبرانه گناهش نبود ... نه
آن قوی آبگیر دو چشمِ همیشه ابر
آیینهای پسندِ نگاهش نبود ... نه
او شعله بود و صاحب یک سرزمینْ غرور
اما دلی که سوخت مُباحش نبود ... نه
با اینکه زخمهای مرا خوب میشناخت
این شیوهی معالجه راهش نبود ... نه
آن آسمان ، مبارکِ شبپرّههای شهر
چون سینهاش به وسعت ماهش نبود ... نه
پشتسر مسافرم آبی نریختم
برگشتنش به من ، به صلاحش نبود ... نه
#پروین_نوروزی@golchine_sher