در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می نشینی رو به رویم خستگی در میکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟ باز می خندم که خیلی! گرچه میدانی که نیست شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست می روی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست رفته ای و بعد تو اینکارِ هر روزِ من است باور این که نباشی، کار آسانی که نیست... @golchine_sher