آوردهاند وعدهی پاییز يا بهار؟
این برگهای مضطرب، آن ابرهای تار
بر پشتبام شهر کسی ایستاده است
باز است چشم عالم و آدم به انتظار
ما بیاراده از پل تقدیر رد شدیم
بگذر تو هم ز مسٱلهی جبر و اختیار
ای آنکه از برنده شدن سرخوشی! بدان
جز باختن نبود مرا قصد از این قمار
خون میخورم ز سنگدلیهای خویشتن
دردی نشسته در دل هر دانهی انار
ما هردو خیرهایم به هم چون دو آینه
هر یک به اظطراب و غم دیگری دچار
باید دوباره خلق شود داستان نوح
ای ابر بیقرار! کمی بیشتر ببار...
#احسان_انصاری@golchine_sher