چه روزگار غریب است و من غریب ترم همیشه کوله به دوش و همیشه در سفرم هزار بار زمین خوردم  و بلند شدم نداده ام به گدایی، دلی که دل بخرم تمام دار و ندارم درون سینه ام است دلی شکسته که بردم به ارث از پدرم شبی که رفتی و ماندی میان حادثه ها اسیر ثانیه ها شد نگاه منتظرم دوباره فصل بهار آمد و نشانی نیست درون جاده و این چشم های در به درم میان فاصله ها گم شدی و عقربه ها هنوز در به درند و هنوز بی خبرم   @golchine_sher