چه روزگار غریب است و من غریب ترم
همیشه کوله به دوش و همیشه در سفرم
هزار بار زمین خوردم و بلند شدم
نداده ام به گدایی، دلی که دل بخرم
تمام دار و ندارم درون سینه ام است
دلی شکسته که بردم به ارث از پدرم
شبی که رفتی و ماندی میان حادثه ها
اسیر ثانیه ها شد نگاه منتظرم
دوباره فصل بهار آمد و نشانی نیست
درون جاده و این چشم های در به درم
میان فاصله ها گم شدی و عقربه ها
هنوز در به درند و هنوز بی خبرم
#سمانه_میرزایی@golchine_sher