پا به پای غمِ من پیر شد و حرف نزد... داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد شب به شب منتظرم بود و دلش پُرآشوب شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد غصّه می‌خورد که من حالِ خرابی دارم از همین غصّه‌ی من سیر شد و حرف نزد وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند... خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد صورتِ پُرشده از چین و چروکش یعنی: مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد... @golchine_sher