پا به پای غمِ من پیر شد و حرف نزد...
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد
شب به شب منتظرم بود و دلش پُرآشوب
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد
غصّه میخورد که من حالِ خرابی دارم
از همین غصّهی من سیر شد و حرف نزد
وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند...
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد
صورتِ پُرشده از چین و چروکش یعنی:
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد...
#محمد_شیخی@golchine_sher