آغوش تو ای دوست! درِ باغ بهشت است یک شب بدرآی از خود و بر من بگشایش هر دیده که بینم به تو می‌سنجم و زشت است چشمی که تو را دید، جز این نیست سزایش! دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد ترسد که کنی روزی از این بند رهایش وصل تو، خود جان و همه جان جوان است غم نیست اگر جان بستانی به بهایش بانوی من، اندیشه مکن، عشق نمرده است در شعر من، این‌سان که بلند است صدایش @golchine_sher