لبخند می زنند خزان ها به خاری ام تقویم چارفصلِ پر از بی بهاری ام گم کرده ام به ساحل تو راه و چاه را رودم ولی به دامن مرداب جاری ام مثل پرنده عاقبتم دام می شود هر وقت که به حال خودم می گذاری ام آدینه ها و عقربه ها شاهدند که من هرچه نیستم همه چشم انتظاری ام دارم میان غصه و غم کم می آورم وقتش رسیده است بیایی به یاری ام باید خودت بیایی و کاری کنی، که من- جانِ به لب رسیده ام و زخم کاری ام این بار را به جای تو من گریه می کنم محبوب من.. بخند اگر دوست داری ام... @golchine_sher