💠خاطره همسر شهید چمران از  شب آخر حیات دنیوی شهید چمران 🔹هر وقت می‌رفت تهران (از اهواز) روز بعد بر می‌گشت، امروز (30 خرداد 60) صبح رفت و عصری آمد تعجب کردم. گفتم چرا زود آمدی؟ گفت ناراحت شدی؟ گفتم نه فقط تعجب کردم. گفت تا حالا دیده بودی من با هواپیمای خصوصی سفر کنم؟ گفتم ندیده بودم. گفت به خاطر شما آمدم امشب پیشت باشم. رفت دراز کشید. داخل اتاق شدم او را بوسیدم، آرام و به سقف می‌نگریست. 🔹گفت بشین، من فردا شهید می‌شوم. دو وصیت به شما دارم. بعد از من در ایران بمان، کشور شما حکومت الهی ندارد. دوم ازدواج کن. گفتم زنان پیامبر الگو هستند آنان ازدواج نکردند. از این مقایسه ناراحت شد. شب به فکر بودم که این حرف‌ها چیست؟ صبح زود که درب منزل داشت سوار ماشین می‌شد کلت کمری داشتم، خواستم به پایش شلیک کنم که نرود اما جرأت نکردم. 🔹رفت و من به منزل تنها دوستم در اهواز، خانم خراسانی رفتم و داستان شب را تعریف کردم. دلداری‌ام می‌داد تا اینکه تلفن منزلش زنگ خورد و او مرتب "نه" می‌گفت. گفتم چه شده؟ گفت چمران زخمی شده. گفتم خیر او شهید شده است و باهم به سردخانه رفتیم و جنازه مصطفی را دیدم و گفتم: خدایا این قربانی را از ما بپذیر! 🔹آن روز چمران از اهواز تا دهلاویه (72 کیلومتر) فقط می‌نویسد. با اعضای بدنش خداحافظی می‌کند و..؛ همسر شهید چمران می‌گوید 6 ماه بعد از شهادت چمران، امام متوجه شد ما خانه نداریم به بنیاد شهید گفت. خونه‌ای به من دادند، اما هیچ وسیله‌ای نداشتم. یکی از دوستان مصطفی مقداری لوازم اولیه زندگی برایم آورد. 🇮🇷 گلچین سیاسی 🆔 @Golchinseyasy