📝 در آرایشگاهم. خانمی می آید، گوشی اش را باز میکند، عکسی نشان خانم آرایشگر میدهد و می‌گوید: موهام رو این مدلی میخوام. درست همینو دربیار... می نشیند زیر دست خانم آرایشگر؛ و خلاصه ای از حکایتش: ای خانوم. از دل خوشم نیس که! شوهرم از این مدله خوشش میاد. مدام دنبالش میکنه... اومدم خودمو شکل اون کنم تا ... . و امان امان از مردهای این دوره زمونه که اون یکی خانم می آید می نشیند که: ابروهام رو اون مدل تتو کنید. شوهرم گفته ابروهات کمانی نیست! و ... از آمدوشدهای این ریختی خسته می شوم . می‌روم آنطرف تر ....مدیر سالن آنطرفتر نشسته. میکاود چهره ام را و مهربان میکند صدایش را که: میخوای کلا صورتت رو تغییر اساسی بدم برات؟ به صورتت دست نزدی که! این دوره زمونه اینجوری نمی پسندند. نه شوهرا ، نه خواستگارا ... یه خط چشمی خط لبی .بیوبیلدینگی . خانووووم به خودت برس. دوره زمونه عوض شده... . "به خودت برس" ! چقدر این جمله مصداق دارد. توی رستوران. توی آرایشگاه و توی "خودت" !یعنی همه "این" خانومها و همه "آن" خانمها، دارند به خودشان می رسند؟ یعنی نمیشود از راه دیگری "رسید"؟ . دلم برای اینهمه ناامنی می گیرد.برادرم میگوید : به دخترت بگو امروزی راه بره وگرنه می مونه توی خونه! "امروزی" را توی کدام واژه نامه معنا کنم که بنشیند به دل دخترم؟ . دلم برای زندگیهایی که از ترسها ، از ناامنی ها ، از" نکند این بشود آن نشودها" سوخت می شوند، می گیرد. در این فکرم که آدمی کدام یک از دو روز دنیا را وقت می کند برای "خودش" ، مثل "خودش" زندگی کند؟ کدام فرصت را می‌کند نسخه اصلی خودش باشد؟ آن یکی خانم لبهایش را مدل خواهرشوهرش درست میکند این یکی! . 👤