📝
نوشتهام را اینگونه آغاز کردم
ما ادامه دادن با همدیگر را دوست داریم
و ادامه دادم که دوست داشتن همدیگر یک چیز است و دوست داشتنِ ادامه دادن با همدیگر یک چیز دیگر. دوست داشتن به خودی خود لحظهای و موقتیست. خشم موقتیست، نفرت موقتیست. هیچکدام از اینها با دوام گره نخورده اند. اما اگر ادامه دادن با دیگری را دوست داشته باشی انگار آغوش باز کردهای برای تمام لذتها و رنجهای موقتی. وقتی ادامه دادن با دیگری را دوست داشته باشی انگار به دوست داشتن دیگری اصالت و دوام بخشیدهای.
اگر ادامه دادن با دیگری را دوست داشته باشی نمیگذاری غمها و ناراحتیهای موقت ریشه کنند و اگر ریشه کردند به فکر درمان خواهی بود.
شاید بار اولی که همدیگر را دیدیم فکر نمیکردیم بار دومی وجود داشته باشد. اما ما ادامه دادن با همدیگر را دوست داشتیم و آرام آرام دانهی دوست داشتن را آبیاری کردیم. ثمرهی ادامه دادن این شد که دوست داشتنمان حالا درخت شده.
ما حالا باغبان شدهایم. دوست داشتنمان ثمر داده. علفهای خودروای مثل قهر و غم و حتی گاهی نفرت را با ریشه از خاک زندگیمان جدا میکنیم.
این «علاقه به ادامه دادن» هر دوی ما را باغبان کرد. حالا که به اینجا رسیدهایم و در داشتن باغ شریک شدهایم، میخواهم اعتراف کنم که من بیش از تو در این ادامه دادن و شراکت سود کردهام. من تو را بدست آوردهام. تویی که باغبانی، گُلی، سبزی، میوهای، شیرینی، ترشی، مَلَسی، برگی، آبی و شکوفهای.
من برای دوست داشتنِ ادامه دادن با تو و برای دوست داشتنِ تو و برای داشتنِ تو و برای آمدنِ تو و برای بودنِ تو خدا را بسیار بسیار بسیار شکر میکنم...