📝 تو را به زندگی تو را به زمان تو را به خاطراتم تو را به خودت سپردم. و در یکی از سخت‌ترین روزها، رهایت کردم. رهایت کردم تا بتوانم اعتمادم را دوباره به دست آورم. اعتمادم به جریان زندگی را. روزی که تلاش برای داشتنت را متوقف کردم، اجازه دادم زندگی با تمام مبهم بودنش در درونم بپیچد و به این دلپیچه و دل‌آشوبه اعتماد کردم. روزی که تصمیم گرفتم به تمام بخش‌های زندگی اعتماد کنم هم بخش‌های خوشآیندش، هم بخش‌های ناخوش‌آیندش، توانستم حتی عمیق‌ترین دردها را هم تحمل کنم. توانستم، بپذیرم، نداشتنت را. نمیگویم هیچگاه به یادت نمی‌افتم. به هر حال گاهی در خاطراتم به تو سر میزنم اما اتفاقِ بعد از پذیرش، اتفاقِ عجیبی‌ست. بعد از پذیرش حتی اگر بخواهی هم نمیتوانی دیگر واقعیت را انکار کنی و برگردی به گذشته. تو سهمِ من نبودی و این را هزاران بار زندگی به من نشان داد اما میدانی، پذیرشِ "نداشتن‌ها و از دست دادن‌ها"، سخت‌ترین اتفاق جهان است. آرام آرام هم اتفاق می‌افتد. با زمان، با صبر، با غم. این سه کنار هم پذیرش را شکل میدهند و سخت است که در زمان بنشینی و در اندوه صبور باشی. به زندگی که اعتماد کردم فهمیدم تلاش برای داشتنِ آدمها تلاشی بیهوده است. کسی که بخواهد بماند، میماند و کسی که نخواهد و به اجبار بماند در نهایت، احساسش میرود. احساسش میرود و جایی دیگر درگیر میشود. و تو درگیر تر از این حرف‌ها بودی. رهایت کردم و با از دست دادنِ تو، اعتماد به جریان زندگی‌ام را به دست آوردم. از دستآوردم راضی‌ام. . . . . پ.ن: هر آنچه که از دست میرود را به جریان زندگی بسپاریم. رابطه ای که دیگر نیست، سلامتی که دیگر مانند گذشته نیست، پولی که رفته است و زمانی که دیگر برنمیگردد. هر آنچه از دست رفته است را رها کنیم تا بتوانیم دوباره اعتماد کنیم. 👤