رو به روی آینه هر روز صبح، می نشینم با تو صحبت می کنم از خجالت سر به زیر و گل به دست در سلامم خوب دقت می کنم گاه گاهی دزدکی می بینمت از نگاهت شعر غارت میکنم گاه گاهی ابلهی می خوانی ام من به ابله ماندن عادت می کنم این من و این ابلهی در عشق تو؛ وای احساس صداقت می کنم پیر دربان لبم را می کشم بغض را از درد راحت می کنم می رود بیماری عشقم ولی، همچنان حس نقاهت می کنم آینه دیروز افتاد و شکست فکر کردی من شکایت می کنم؟! قبل از این که چیز دیگر بشکند، خود شکستن را رعایت می کنم باز فردا سر به زیر و گل به دست من به قاب ـ آینه عادت می کنم...