📝 خب، هر جور كه حساب كنى عوض شدن يك فصل اتفاق مهمى نيست. به حكم چرخش زمين به دور خورشيد و طى يك فرايند تكرارى، زمستان مى‌رود و بهار مى‌آيد. تازه اين «زمستان» و «بهار» هم چندان ربطى به معنايى كه براى‌شان درست كرده‌ايم ندارند. چه بسا زمستان‌هايى كه هنوز به اسفندشان نرسيده هوا گرم شده و درخت‌ها جوانه زده‌اند، و چه بسا بهارهايى كه بعد از ارديبهشت‌شان هم برف باريده و شال و كلاه‌ها را بيرون كشيده است. تعطيلات چندروزه را هم هر وقت ديگر سال مى‌شود به راه انداخت. چه بسا تعطيلات تابستانى يا مسافرت زمستانى بيشتر هم خوش بگذرد. كار و بار قبل و بعد از لحظه‌ى تحويل سال كمابيش همان است كه بود. درآمدها همان، هزينه‌ها حتى بيشتر. بعد از آمدن بهار، شيرهاى آب باز هم چكه مى‌كنند، اتومبيل‌ها در جاده‌ها خراب مى‌شوند، غده‌هاى سرطانى به پيش مى‌روند و آدم‌ها در خواب مى‌ميرند. راستش را اگر بخواهيد، هيچ معجزه‌اى در ساعت و دقيقه و ثانيه‌ى لحظه‌ى تحويل سال وجود ندارد. پس چيست كه ما را در آستانه‌ى اين اتفاق معمولى به جنب و جوش مى‌اندازد و به تكاپو وامى‌دارد؟ به گمانم ما - خودمان، نه فصل و تقويم و هوا - دوست داريم كه اين اتفاق، «اتفاق» باشد. اين‌جورى بگويم: ما «نياز» داريم كه يك روز و ساعت معمولى را«خاص» قلمداد كنيم و آن را نشانه بگذاريم. مثل تمام «از همين شنبه»ها و «از همين هفته»ها كه هيچ معناى خاصى ندارند - چون براى گرفتن يك تصميم يا شروع يك كار تازه، شنبه با روزهاى ديگر هفته هيچ فرقى ندارد - اما بهانه‌ى ما هستند براى تغيير. چون فرزند آدم براى تغيير بهانه مى‌خواهد، تا بتواند بر سنگينىِ سرب‌گون روزمرگى خود غلبه كند. بهانه‌هايى مثل ديدار يك روز تازه، فصل تازه، آدم تازه، عشق تازه. و اين بهانه براى تازه شدن را بهار، بهتر از هر چيزى به دستش مى‌دهد، انگار. پس بيا بخنديم به سلامتى نوروز، بهانه‌ى هرساله - شايد آخرين بهانه - براى نو شدن روزگارمان. كه جز اين، ديگر اميدى نيست، انگار. 👤