ى فرمود شما در اين مساءله چنين مى گوييد و اهل مدينه چنين مى گويند و فتواى خودش گاهى موافق مـا بـود و گـاهـى مـوافـق اهـل مـديـنـه و گـاهـى مـخـالف جـمـيـع و يـك يـك را جـواب داد تـا چهل مساءله تمام شد و در جواب يكى از آنها اخلال ننمود، آن وقت ابوحنيفه گفت : پس كسى كـه اعـلم مـردم بـاشـد بـه اخـتـلاف اقـوال ، از هـمـه عـلمـش بيشتر و فقاهتش زيادتر خواهد بود.(15)
دوم ـ شـيـخ صـدوق از مـالك بـن انـس فـقـيـه اهـل مـديـنـه و امـام اهـل سـنـّت روايت كرده كه گفت : من وارد مى شدم بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پس براى من ناز بالش مى آورد كه تكيه كنم بر آن و مى شناخت قدر مرا و مى فرمود: اى مـالك ! مـن تو را دوست مى دارم ، پس من مسرور مى گشتم به اين و حمد مى كردم خدا را بر آن ، و چـنـان بـود آن حـضرت كه خالى نبود از يكى از سه خصلت : يا روزه دار بود و يا قائم به عبادت بود و يا مشغول به ذكر؛ و آن حضرت از بزرگان عبّاد و اكابر زهاد و از كسانى بود كه دارا بودند خوف و خشيت از حق تعالى را، و آن حضرت كثيرالحديث و خوش مـجـالسـت و كـثـيـرالفوائد بود. و هرگاه مى خواست بگويد: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله و سلم رنگش تغيير مى كرد! گاه سبز مى گشت و گاهى زرد به حدى كه نمى شـنـاخـت او را كـسـى كـه مـى شـنـاخـت او را؛ و هـمـانـا بـا آن حـضـرت در يـك سـال به حج رفتيم همين كه شترش ايستاد در محل احرام خواست تلبيه گويد چنان حالش مـنـقـلب شد كه هرچه كرد تلبيه بگويد صدا در حلق شريفش منقطع شد و بيرون نيامد و نـزديـك شـد كـه از شـتـر بـه زمـيـن افـتـد، مـن گـفـتـم يـابـن رسـول اللّه ! تـلبـيـه را بـگـو و چـاره نـيـسـت جـز گفتن آن ، فرمود: اى پسر ابى عامر! چـگـونـه جـراءت كـنـم بـگـويـم ( لَبَّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَّيْكَ ) و مى ترسم كه حق عز و جل بفرمايد ( لالَبَّيْكَ وَ لاسَعْدَيْكَ. ) (16)
مـؤ لف گـويد: كه خوب تاءمل كن در حال حضرت صادق عليه السلام و تعظيم و توقير او از رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم كـه در وقـت نقل حديث از آن حضرت و بردن اسم شريف آن جناب چگونه حالش تغيير مى كرده با آنكه پـسـر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و پاره تن او است ، پس ياد بگير اين را و با نـهايت تعظيم و احترام اسم مبارك حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم را ذكر كن و صـلوات بـعـد از اسـم مباركش بفرست و اگر اسم شريفش را در جايى نوشتى صلوات را بـدون رمـز و اشـاره بـعد از اسم مباركش بنويس و مانند بعضى از محرومين از سعادت به رمـز ( ص ) و يا ( صلعم ) و نحو آن اكتفا مكن بلكه بدون وضو و طهارت اسـم مـبـاركـش را مگو و ننويس و با همه اينها باز از حضرتش معذرت بخواه كه در وظيفه خود نسبت به آن حضرت كوتاهى نمودى و به زبان عجز و لابه بگو:
هزار مرتبه شويم دهان به مشك و گلاب
هنوز نام تو بردن كمال بى ادبى است
از ابـى هـارون مـولى آل جـعده روايت است كه گفت : من در مدينه جليس حضرت صادق عليه السـلام بـودم ، پـس چـنـد روزى در مـجـلسـش حـاضـر نـشـدم ، بعد كه خدمتش مشرف گشتم فرمود: اى ابوهارون ! چند روز است كه تو را نمى بينم ؟ گفتم : جهتش آن بود كه پسرى بـراى مـن مـتولد شده بود، فرمود: بارَكَ اللّهُ لَكَ فيهِ، چه نام نهادى او را؟ گفتم : محمّد، حضرت چون نام محمّد شنيد صورتش را برد نزديك به زمين و گفت : محمّد، محمّد، محمّد! تا آنـكه نزديك شد صورتش بچسبد به زمين پس از آن فرمود: جانم ، مادرم ، پدرم و تمامى اهل زمين فداى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم باد، پس فرمود: دشنام مده اين پسر را و مزن او را و بد مكن با او و بدان كه نيست خانه اى كه در آن اسم محمّد باشد مگر آنكه آن خانه در هر روزى پاكيزه و تقديس كرده شود.(17)
سـوم ـ در ( كـتـاب تـوحـيـد مـفـضـّل ) اسـت كـه مـفـضـل بـن عـمـر در مسجد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بو، شنيد ابن ابى العـوجـا بـا يـكـى از اصـحـابـش مـشـغـول اسـت بـه گـفـتـن كـلمـات كـفـرآمـيـز، مـفـضـل خوددارى نتوانست كرد فرياد زد بر او كه يا ( عَدُوَّاللّهِ! اَلْحَدْتِ فِى دينِ اللّهِ وَ اَنـْكـَرْتَ الْبـارى جـَلَّ قـُدْسـُه ) ؛ اى دشمن خدا! در دين خدا الحاد ورزيدى و منكر بارى تـعـالى شد. و از اين نحو كلمات با وى گفت ؛ اب ابى العوجا گفت : اى مرد! اگر تو از اهـل كـلامـى بـيـا با هم تكلم كنيم ، هرگاه تو اثبات حجت كردى ما متابعت تو مى نماييم و اگـر از عـلم كـلام بـهره ندارى ما با تو حرفى نداريم ، و اگر تو از اصحاب جعفر بن مـحـمـدى آن حـضـرت بـا مـا بـه ايـن نـحـو مـخـاطـبـه نـمـى كـنـد و بـه مـثـل تـو بـا ما مجادله نمى نمايد. و به تحقيق كه شنيده است از اين كلمات بيشتر از آنچه تـو شنيدى و هيچ فحش به ما نداده است و در جواب ما به هيچ وجه تعدى ننموده و همانا او مـردى است حليم باوقار، عاقل محكم و ثابت كه از جاى خود به در نرود و از طريق رفق و مدارا پا ب