#خاطرات_شهدا 🌷
💠زود برمی گردم
🔰وقتی داشتند می رفتند نگاهشان،
#نگاه_آخر بود؛ می خواستند یک حرفی بزنند ⚡️ولی
#پشیمان می شدند و نمی گفتند، نمی دانم چه حرفی بود😔
🔰ساعت ۶ بعدازظهر🕧
#پانزدهم مهرماه بود نزدیکی های اذان مغرب🌒 سعی می کردند با
#حرفهایشان مرا از نگرانی در بیاورند، گفتند: یکی دو ماه می روم مأموریت و
#برمیگردم.
🔰در این چند روز
#سه_بار تلفنی☎️ باهم صحبت کردیم در همین حد که از سلامتی همدیگر خبر بگیریم و صدای هم را بشنویم.
#بارآخر زدم زیر گریه😭 و گفتم: شما را به خدا مواظب خودتان باشید و زود
#برگرد من دوستت دارم💞 آقاهادی هم گفتند: «من هم
#دوستت_دارم فاطمه جان! چشم زود بر می گردم خداحافظ👋»
🔰فرماندشون وقتی برای سر زدن به منزل ما آمد🏘 گفتند: « آقا هادی شما خیلی
#شجاع بودند، سعی می کردند توی خط مقدم باشند، می خواستیم سنگر را با برگ درخت زیتون🌳 استتار کنیم تا از تیررس
#دشمن به دور باشیم
🔰داوطلب می خواستیم
#آقاهادی پیش قدم شدند، مشغول استتار بودند که تیر خورد💥 به دست و
#قلبشان، شاخه درخت زیتون از دستشان افتاد و
#شهید_شد. بیست و هشتم📆 مهر شهید شدند🌷 پیکرشان یکم آبان ماه روز
#تاسوعای امام حسین (ع) از مصلای شهر چهاردانگه به سمت امامزاده عباس(ع)🕌 تشییع شد وقتی دیدمشان
#جسمشان سالم بود و صورتشان نورانی✨
#شهید_هادی_شجاع(وهب زمان)
#شهید_مدافع_حرم
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷