قبل ازدواج ، هر خواستگاری که میومد به دلم نمی‌نشست...!😔 اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود،دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف... میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...😌 شنیده بودم خیلی حاجت میده... این چله رو آیت الله حق شناس توصیه کرده بودن... با صد لعن و صد سلام...😅 کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...😉 ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... ۴،۳روز بعد اتمام چله خواب شهیدی رو دیدم، چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمه لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود. دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...😞 یه تسبیح📿 سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..." 😍 به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان… واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح 📿سبز رنگ بهم داد و گفت:"زهرا ،این یه تسبیح مخصوصه، به همه جا تبرک شده و...😍 با حس خاصی واست آوردمش این تسبیح رو به هیچ‌ کس نده...🙏🏻 " تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..." بعد شهادتش خوابم برام مرور شد. تسبیحم 📿سبز💚 بود که یه شهید بهم داده بود... از زبان همسر 🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──