نقل مستقیم خاطرهای شنیدنی از #حاج_قاسم_سلیمانی:
یک بار از #ماموریت برمیگشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار #تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد.
به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟
باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خالهی ایشان هستید؟ گفتم: #من_خود_سردار_هستم.
جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکارهایم شما میخواهی مرا رنگ کنی؟
خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم.
باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سردار هستی!
گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم.
#سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟
حرفی نزد.
گفتم: زندگیت چطوره؟ با #گرانی چه میکنی؟ چه #مشکلی داری؟
جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم.
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf