حرفوگرافی‌های سید محمد رضا میری
بقول مشهدی‌ها دیردیرا داشتم که هر وقت اینستا راه داد، اول برای علی بنویسم. گرچه این نوشتن‌ها فقط به درد خودم می‌خورد که حافظه‌‌ی خسته‌ام را بگردم و خاطرات علی را مثل تکه‌های سرتیشه‌ی کاشی معرق، لابلای نخاله‌های بنایی پیدا کنم و کنار هم بچینم. . رفقا گفته بودند در مراسم سالگرد علی خاطره بگویم و من چقدر شوربخت بودم که آن روز برای انجام یک کار مهم مشهد نبودم. چون آن کار، انجام یک تکلیف بود، اجرش را به علی هدیه دادم. گرچه اگر در محفل سالگرد هم بودم، شاید همین‌ها را می‌گفتم: . خدا رحمت کند پدربزرگ علی را. مرحوم شاملوی بزرگ، همیشه من را _که آن سال‌ها کودک بودم_ برای نقاشی‌هایم تشویق می‌کرد. چون مرد با جذبه‌ای بود، مهربانی‌هایش اتفاقا شیرین‌تر می‌افتاد. این را برای خود علی هم تعریف کرده بودم. . کودکی من، کف حسینیه‌ی قائنی‌های مشهد دوید و بازی کرد و بزرگ شد. دهه شصت بود. به برکت وجود مرحوم حاج اکبر آقای قناد که بزرگ حسینیه بود، لااقل آخر رجب ها و دهه‌ی فاطمیه‌ها در حاشیه دیگ شله یا قیمه، بساط شیطنت ما جور بود. بعدها که نوجوان‌تر شدیم، اجازه داشتیم با آتش هیزم دیگ‌ها و کمچه زدن دیگ شله و شستن ظرف‌ها وقت بگذرانیم و میدان دویدن و شیطنت را واگذار کردیم به نسل بعد، که یکی از آن‌ها علی بود. درست یادم نیست. اما فکر می‌کنم از همان کودکی عینک میزد. در عین کم‌سالی، در چشم من جذبه و متانتی داشت. معمولی بود ها! ولی کلا در ذهن من، کنار خودش همیشه یک تیک سبز(!) داشت. خاص بود! این‌ها را البته هیچوقت برای علی تعریف نکردم. او برای خودش بود و ما برای خودمان. اما سالی چند بار می‌دیدمش و دوستش داشتم. تا اینکه از سنین نوجوانی‌ به بعدش، دیگر ندیدمش‌. حکما همان سال‌های دانشجویی و طلبگی و... که شما حالا بهتر میدانید. . اوایل دهه نود، شبی، در یک جلسه‌‌ی سیاسی _منزل آشیخ محمدآقای الهی_ طلبه‌ی جوان رعنایی دیدم که وقتی نگاه می‌کرد و حرف می‌زد و چشم‌هایش را می‌بست و باز می‌کرد، من را مطمئن میکرد که او را می‌شناسم اما به خاطر نمی‌آوردم که او کیست. تا آخر جلسه آنقدر در ذهنم جستجو کردم که کار را تمام کردم و شناختمش. رفتم جلو و احوالپرسی کردم و فهمیدم او هم با خودش کلنجار می‌رفته تا من را بشناسد. من علی را بعد سال‌ها پیدا کرده بودم در حالی که آن تیک سبز(!) هنوز همراهش بود. اما این‌بار بزرگتر و سبزتر. کم‌کم فهمیدم علی‌آقای این سال‌ها با علی آن سال‌ها چه فرق‌هایی کرده و چه مسیری را طی کرده و به کجاها رسیده. و حتما خیلی‌هایش را هم نفهمیدم. اما به علی آقا برای آینده‌ی همه‌مان امیدوار بودم. می‌دانستم او به آینده‌ی فرهنگی و اجتماعی و سیاسی همه‌ی ما و گام برداشتن جمعی همه‌ی ما کمک خواهد کرد. خصوصا که او با همه رفیق بود. با همه طور آدم. با همه طور گروه. یک رفاقت میان‌گروهی مومنانه‌. فصل مشترک بخش زیادی از جامعه ما بود. که اگر گامی برمیداشت می توانست بسیاری را با خود همراه کند. جریان بسازد. و این، در دوران ما، یعنی یک کیمیا. این توانایی را خیلی از ماها نداریم. خیلی از ماها. . ناتمام... . @golmikhh