گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
💠 قسمت صد و چهل و هفتم «یک دیدار مهم» صالح هم، مثل ما، از این دیدار ناگهانی شوکه شده بود. صدام، وقتی از حضور مترجم ‌مطمئن شد، در حالی که هنوز لبخند می‌زد، با گفتن «اهلاً و سهلاً» صحبت هایش را شروع کرد. اول از شروع جنگ میان دو کشور ایران و عراق اظهار تاسف کرد. گفت: «ما نمی خواستیم میان دو کشور همسایه، ایران و عراق، جنگ شروع بشود. اما متاسفاته این اتفاق افتاد!» بعد ژست صلح طلبی گرفت و گفت: «امروز ما خواستار صلح هستیم و گروه هایی از سازمان ملل هم دارند تلاش می کنند. اما رژیم ایران حاضر نیست تن به صلح بدهد!» او سپس روی سخنش را متوجه ما کرد و گفت: «همه بچه های دنیا بچه های ما هستند. رژیم ایران‌نباید شما را در این سن و سال به جبهه می فرستاد که کشته بشوید. جای شما در میدان جنگ نیست‌. شما الان باید در مدرسه باشید و درستان را بخوانید.» دختر ‌کوچک صدام نه به حرف های پدرش توجه داشت و نه به ما، که اخمو و عبوس روی صندلی هایمان نشسته بودیم و داشتیم‌به حرف های پدرش گوش می‌دادیم. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman