گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_S
🍃 اولین کسی بود که دست روی سر بچه‌هایم کشید ✍همسر : شنبه بعد از ظهر که مهدی به رسیده بود ما یکشنبه صبح ساعت ۸🕗 با هواپیما داشتیم برمی‌گشتیم ایران🇮🇷. حال و هوای خوبی نداشتم. 😞 تنها و غریبانه با بچه هایم داشتم بر‌می‌گشتم در حالی که خبر همسرم را کسی به من نداده بود بلکه خودم فهمیده بودم. در هواپیما ✈️غم عجیبی به دلم بود. دختر‌ها هم مدام می‌پرسیدند چرا بابا با ما نمی‌آید؟ سعی می‌کردم خودم را حفظ کنم و عادی جوابشان را بدهم. لحظاتی بعد مهرانه خوابید. نشسته بودیم روی صندلی دیدم آقایی آمد پرسید: حاج خانم می‌روید را ببینید؟نمی‌دانستم هم در هواپیما حضور دارد. گفتم: بله حتما با کمال میل. این بهترین چیزی بود که در آن شرایط می‌توانست برایم اتفاق بیافتد. رفتم جلو، صندلی کنار خالی بود. با ریحانه که در بغلم بود نشستم روی صندلی، حاجی بلافاصله بچه را از بغلم گرفت. ریحانه اولین بار بود او را می‌دید، اما در کمال تعجب محکم سردار را در آغوش گرفت و بوسید.😘 حاج قاسم هم دست می‌کشید روی سرش و خیلی بوسیدش.♥️ بعد از من پرسید شما کدام خانواده هستید؟ گفتم: من همسر هستم، مهدی. بعد بلافاصله یادم آمد نام او اینجا مسلم است. گفتم: همسر مسلم هستم و جالب اینجاست که اولین بار خودم آنجا بدون اینکه کسی خبر داده باشد به خودم گفتم همسر شهیدم. ایشان با حالتی بغض آلود نگاهی😔 به من کرد و گفت خدا به شما کمک کند. مسلم مرد بود. خدا به شما سلامتی بدهد من شرمنده شما هستم. 😓 گفتم سایه شما بالای سر ما باشد. چند لحظه بودیم و دوباره برگشتیم سر جای‌مان. یاد وقتی افتادم که پای تلویزیون 🖥نشسته بودیم و سخنرانی را گوش می‌کردیم. آقا مهدی از من پرسید: دیدی دست سردار مجروح است؟ اصلا تا حالا حاج قاسم را از نزدیک دیده‌ای؟گفتم: نه. گفت: انشاءالله به زودی خواهی دید. چهار روز بعد هم مهدی را در معراج دیدم. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman