گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 🔸فصل دوم روزی به محمود "برادر کوچکترش " گفتم : « محمود جان ، ما که می دانیم علی آقا شهید می شود . پس تو از همین حالا شروع کن به خواندن قرآن تا صدایت مثل علی آقا شود» صبح فردا ، صدایی را شنیدم که همان سوز صدای علی آقا را داشت . با دست به فرق سرم کوبیدم و گفتم ... انا لله و انا الیه راجعون ... دل مادر بود و می دانست . چه کسی زودتر از مادر می فهمد که اولادش عوض شده ، که تغییر کرده . من آن روزها یک بویی از اینها به مشامم می رسید . بوی دلتگی که باید در جانم می نشست و نوید جدایی آنها را از خاک، و پیوستن به مقام اعلی را می داد . وقتی علی آقا به فیض شهادت رسید، دلم از هرچه خوب و بد دنیا کنده شد . به من گفته بودند علی آقا در جبهه خیلی فداکاری کرده و خیلی از آدمها را به راه راست کشانده . فقط این حرفها دلم را آرام می کند . شبی موقع خواب گفتم : « خدایا ، علی من کجاست؟» خیلی دلم شکسته بود. داغ سه جوان بر دلم بود ، شب خواب دیدم کنار نهر آب زلالی نشسته و کبوتری را به دست گرفته . گفتم : «مادرجان ، علی ، اینجا چه کار می کنی؟» خندید و با خوشحالی گفت : « مادر، من منشی امیرالمؤمین شده ام .» من هم همیشه با او که در ذهن و قلب من است می گویم : علی جان، اسم مرا هم بنویس . شاید به آبروی و بزرگی مقام تو ، آن امام همام شفاعتم کند. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman