گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 اکثر اوقات هم سرش پایین بود و انگار لب هایش را به هم دوخته اند. امّا امان از لحظه ای که به حکم عقل و شرع و دین لب باز می کرد، کلمه به کلمه اش حساب شده و دقیق بود. 👌 بعد از ، برای مجلس ختم به منزلشان رفتیم. در این مجلس، علی آقا هم حضور داشت. فرصتی پیش آمد تا آیاتِ قرآنی تلاوت کند. "سورهٔ یاسین"را خواند. بعد در بهت و حیرت همه شروع به تفسیر کرد. 😳 به حدّی تسلط داشت که همه مجذوب شدیم. آن جلسه برای من درس عبرتی شد تا فکر نکنم هر کس که کمتر حرف بزند، لابد کمتر هم بلد است. و خودش بهتر می داند که او برای هر عملی انجام می داد حسابی باز کرده بود. یکبار در یک بحث و گپ اعتقادی، حرف پیش می آمد و علی آقا چنین تعریف می کرد: « روزی می خواستم برای انجام بعضی از کارهای شخصی به اهواز بروم. به بچه‌ها هم گفتم من رفتم اهواز. آمدم کنار جاده ایستادم تا با ماشین های صلواتی یکراست به اهواز بروم؛ امّا یک ساعت از من ایستادن، همان و نیامدن حتی یک ماشین، همان. با خود گفتم :خدایا چطور است که هر وقت می آمدم، اینجا پر از ماشین بود؛ امّا امروز هیچ ماشینی نیست. 🤔 ناگهان به ذهنم رسید زمانی که از سنگر بیرون آمدم، غافل از یاد خدا گفته بودم من رفتم اهواز، بی آنکه بگویم ان‌شاء‌الله. دوباره برگشتم سنگر و این بار به بچه‌ها گفتم :من ان‌شاء‌الله به اهواز می روم. این دفعه......... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman