گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
🦋 ادامه... «حرکت به سوی بصره» چشم‌هایم می سوخت. دست و پایم از خستگی مفرط بی حس شده بود. ولی سرباز عراقی همچنان در تلاش بود تا به من ثابت کند اسارت از کشته شدن بهتر است. در آن اوضاع حوصله نداشتم به او بگویم آنچه تو به آن کشته شدن می گویی و این‌قدر از آن برای خودت و حتی برای من می ترسی، در جبهه مقابل «» نام دارد و و هیچ کس هم از آن نمی‌ترسد و برای رسیدن به آن مقام به درگاه التماس هم می کنند. اما خستگی و خواب آلودگی مجال نمی داد لااقل به سبب مهربانی ها و دلسوزی های آن سرباز کُرد عراقی، با لحنی احترام آمیز پاسخش را بدهم؛ چه رسد به اینکه فرق کشته شدن و شهید شدن را برای او تشریح کنم. 😞 سرباز مهربان، که متوجه خستگی و بی حوصلگی ام شده بود، یک جمله گفت و مرا به حال خودم گذاشت. _ الان میرسیم بصره. اونجا به شما آب و غذا میدن ... دیگر چیزی نفهمیدم. چند دقیقه بعد، وقتی ماشین افتاد توی چاله ای و سرم محکم به میله ای آهنی خورد، از خواب پریدم. 😟 سرباز که گویا منتظر چنین لحظه ای بود، حرفش را پی گرفت. _ خالو احمد، نگاه کن. اینا نخلای بصره‌ان. ببین چقدر نخل! 🌴 از کنار نخلستانی عبور می کردیم که نخل هایش به بزرگی نخل‌های روستای تابستانی ما، موردان، بود‌؛ که فصل گرما برای برداشت محصول خرما و مرکبات به آنجا می رفتیم. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman