داستان کوتاه 📚📚📚
قایق سواری در شب
نیمه شبی، چند دوست برای تفریح به اسکله رفتند تا قایقسواری کنند. شب خیلی تاریک بود؛ چشم، چشم را نمیدید. وقتی وارد قایق شدند، پاروها را برداشتند و شروع به پارو زدن کردند و مدت زیادی پارو زدند؛ قهوه میخوردند و میخندیدند. بالاخره خسته شدند و داخل قایق خوابیدند.
صبح که شد، نسیم خنک ساحل، آنها را بیدار کرد. وقتی اطراف خود را دیدند، خیلی تعجب کردند؛ چون درست همان جایی بودند که شب پیش سوار قایق شده بودند. بعد از دقت، فهمیدند که چه چیزی را فراموش کردهاند. آنان تمام شب را پارو زدند؛ ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند. هر کس تقصیر را گردن دیگری میانداخت. حالشان بدجوری گرفته شد؛ ولی کاری نمیشد کرد.
زبانزد، محمد عبداللهی، ج ۱، ص ۴۲.
#داستانکوتاه
#قایقسواری
#محمدعبداللهی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303