💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 بچهها نشسته و حبیب جلو ایستاده بود. اشارهای کرد که همانجا بنشینم تا کلاسش تمام شود. بیستدقیقهای طول کشید و حبیب مثل همیشه از معرفت الهی صحبت میکرد.
حرفهای حبیب که تمام شد، گفت خوب من دیگه حرفهایم را زدم، حالا باید این چیزها را باخدا در میان بگذاریم و باخدا حرف بزنیم. بهترین حالت باخدا بودن هم سجده است. با همان بیان لطیف خودش همه را به سجده برد، من هم سر به سجده گذاشتم.
حبیب آرام گفت: به خدا این را بگید... آن را بگید... حالا هر چی میخواهید بگید و یکی دو دقیقه در خلوت خود باخدا صحبت کنید.
وقتی سربلند کردم دیدم از حبیب خبری نیست. این رندی خاص خودش بود. برای اینکه بعد از کلاس توجه را از خودش برگرداند، مخاطبش را به سجده میبرد و خودش دور میشد. بلند شدم و پایین رفتم. حبیب را پیدا کردم و گفتم: این چهکاری بود، چرا فرار کردی؟
خندید و گفت: اینجور راحتترم. ذهن بچهها هم به من منحرف نمیشود.
راوی حاج محمود محمدزاده
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید