💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷شب قبل از آزادسازی خرمشهر بود. همه بچهها دورهم جمع شده بودند. حاج رسول قائد شرفی گفت: بلندشید، وضو بگیرید قبل نماز دورهم یک دعا بخوانیم. در همین حین یک موتوری آمد. پشت راننده موتور حبیب نشسته بود. موها و ریشش که بلند شده بود پر از خاک بود، چهرهای که پیشازاین ندیده بودم، یک چهره روحانی و پرنور که همه را به خودش جذب میکرد. پیاده شد، چشمی در جمع چرخواند و نگاهش روی احسان حدائق قفل شد.مستقیم به سمت احسان رفت و احسان را محکم بغل کرد و شروع به بوسیدن او کرد. هر دو منقلب شده و اشک میریختند. چند دقیقه در آغوش هم بودند. حاج رسول بیاختیار شروع به خواندن دعای توسل و روضه کرد. دعا به بخش توسل به حضرت فاطمه(س) رسید، صدای سوزناک حبیب بلند شد. شروع به صحبت کرد. حبیب صحبتهایش سوزناکتر از روضههایی بود که میخواند. از مظلومیت بیبی حضرت زهرا(س) گفت... روز بعد که پیکر شهید احسان را در دروازه های خرمشهر دیدم، رازدیدار شب قبل را فهمیدم...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید