💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷با حبیب و حمید صالحی در عملیات بیت‌المقدس باهم بودیم. حبیب که مجروح شد به مشهد رفت، من هم به اراک. وقتی برگشتم خبر شهادت حمید را شنیدم. وقتی حبیب را دیدم صدایش پر بغض بود. یک‌دفعه اشک از دو چشمش جاری شد و گفت می گن حمید شهید شده؟ سرپایین، انداختم. با گریه و محکم گفت: ما باهم قول و قرار داشتیم باهم شهید بشیم، همدیگر را شفاعت کنیم. به پهنای صورت اشک می‌ریخت با همان بغض و اشک گفت: می‌تونی منو ببری پیش حمید.گفتم: آره، بیا بریم. او را تا محل قبر حمید بردم. قبر سمت چپ حمید، یا قبر پشت به قبله خالی بود. قبر حمید را که به حبیب نشان دادم، بی‌اختیار خودش را در قبر خالی انداخت، روبه‌قبله و رو به حمید کف قبر خوابید. دست به دیواره قبر حمید می‌کشید و حمید را صدا می‌زد و اشک می‌ریخت. چنان صدای گریه و ناله‌اش بلند بود که تا چند ردیف اطراف هم‌صدایش شنیده می‌شد. با ناله می‌گفت: حمید قرارمان این نبود... قرار بود باهم بریم... این گریه و زاری و درد دل با حمید در قبر، یک ساعت طول کشید. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید