*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * زمستان که مثل برف آب می شود ،آفتاب نفس تازه می‌کند و بهار در رگ خاک می دود .وقتی بهار از راه برسد درختی که در خاک ریشه دوانده باشد درختی که اصیل باشد، جان تازه می گیرد. بغل باز میکند و سبز میشود .درخت ناگزیر است از سبز بودن! مجید هم سبز شده بود. سبز پاسداری ! لباسی که بوی عشق میداد ،بوی مردی. لباسی که مترادف بود با شهادت، با کربلا .لباسی که شده بود شاخصه ابرار، لباسی که افتخار و غرور عطری بود که پاشیده شده بود روی برگه سینه اش. و این لباس برازنده مردان بود .برازنده مجید. مرد باید اهل جهاد و تیغ باشد ،تا بشود گفت مرد، که اهل شب و بهار و ایوان همه اند. برای همین رفت سراغ فن جهاد. رفت آموزش دید. آماده شد و کامل. شیپور جنگ که زده شد از اولین کسانی بود که رفت جبهه ایستگاه ۷ آبادان اولین پایگاه مجید بود. خمپاره انداز بود .کار را از اینجا شروع کرد. روز به روز لیاقتش را نشان داد شجاعت و جنگندگی اش را و شد مسئول ادوات تیپ امام سجاد. هنوزلشکر فجر تشکیل نشده بود و تیپ امام سجاد بود. بعد هم آموزش توپ دید. شد مسئول توپخانه و در عملیات ثامن الائمه و رمضان با این عنوان شرکت کرد. یک سال و نیم از جنگ گذشته بود که آمد سراغ نیروهای پیاده و به خاطر همه لیاقت هایی که داشت،یا  مسئول محور بود یا مسئول طرح و عملیات. عملیاتی نبود که مجید یک پایه آن نباشد. هم شناسایی میرفت هم مسئول محور بود و هم مسئولیت توجیه نیروها به عهده اش بود. نظرات فنی قشنگیه می داد که حساب شده بود و رد خور نداشت. عملیات خیبر شروع شده بود .زمین هور بود. باتلاقی که حرکت در آن به کندی انجام میشد. منطقه جفیر و طلاییه تا جزایر مجنون. شدت آتش باعث شد تا تصمیم گرفته شود جبهه دیگری علیه دشمن باز کنیم چون جهنمی از آتش و گلوله بر سرمان فرو می ریخت. جبهه دیگری از طلاییه به سمت نشوه و بصره لشکر فجر باید از طلاییه تک پشتیبانی انجام می داد، بنابراین آتش سنگین متوجه جبهه جدید شد و به نظر نمی رسید که کمتر شده باشد. مجید باید اولین نفر می بود این بار همراه با محمد علی شیخی. گردان پیاده به طرف خط دشمن حرکت کرد و خط شکسته شد. پاسگاه جدید طلاییه زیر آتش شدید دشمن قرار گرفت. حتی تیر مستقیم تانک! دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*