💫یادی از امیرخلبان سرلشکر شهید عباس دوران 💫 🌷مأموریت ما بمباران دشمن در گمرک خرمشهر بود. قرار شد در ارتفاع پائین پرواز کنیم تا در دید موشک های دشمن نباشیم .هر چه اطراف چشم می‌انداختم عباس را در بال خودم نمی‌دیدم. گفتم: عباس کجائی؟ با آرامش خاص خودش گفت: کاکو برو، ‌دارم میام! باز هرچه چشم انداختم، دیدم عباس نیست. رگبار ضد هوایی روی هواپیمای من شروع شد. به سمت هدف رفتم و هدف را بمباران کردم. در مسیر مرتب می‌پرسیدم: عباس کجایی؟ می‌گفت: برو دارم میام! به پایگاه برگشتیم و باهم نشستیم. از کمکش پرسیدم: شما کجا بودید که من شما را نمی‌دیدم، چه‌کار کردید؟ گفت: بالای سر شما! هواپیمایم را چک کردم. 12 گلوله ضد هوایی به بدنه اصابت کرده بود. هواپیمای عباس را بررسی کردم، حتی یک گلوله هم نخورده بود. گفتم: عباس چطور هست که تو هیچی نخوردی؟ گفت: می‌گویم، اما باور نمی‌کنی! کاکو، من وقتی من پرواز می‌کنم هاله‌ای دور مرا می‌گیرد و با من می‌آید كه نه کسی مرا می‌بیند و نه کسی می‌تواند مرا بزند! باورش داشتم، اهل دروغ و ریا نبود 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید