⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹نیمه شهریور سال 60،‌ سید رضا می‌خواست به منطقه برود. گفت: داداش من را می‌بری پادگان، موتور را برگردانی؟ آن زمان تازه یک موتور هوندا 125 از تعاونی سپاه گرفته بود. گفتم: آره داداش بریم. سوار شدیم. با موتور به سمت پادگان آمدیم. در بین راه گفت: سید علی حواست به خانه باشد، مراقب پدر و مادر باش. گفتم: چشم، حواسم هست. تا برسیم مرتب سفارش این و آن را می‌کرد. به درب پادگان رسیدیم. پیاده شد تا وارد شود. برگشت. من را محکم در آغوشش گرفت و بوسید. نگاهی به موتورش کرد و گفت: این را از تعاونی سپاه گرفتم. اگر شهید شدم، به یکی از برادران سپاه با همان قیمت تعاونی بده، یک‌وقت گران‌تر ندهی! گفتم: چشم. خداحافظی کرد و داخل پادگان شد. با تمام این سفارش‌هایش، هنوز نفهمیده بودم تمام این مسیر و آن درخواست آخرش وصیت بود و این آخرین دیدارم با سید رضا است. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید