گمنام چون مصطفی🇵🇸
#انقلاب✨ در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب #مصطفی را کمتر میدیدم. آن ایام من هم مثل او به حوزه رفتم
✨ ادامه ... مغازه ای را در نزدیکی خانه ی مادر گرفته بودم. مشغول کاسبی بودم. از کار های و اعلامیه ها و نوار های امام هم باخبر بودم. صبح یک روز مغازه را باز کردم. هنوز مشتری نیامده بود که چند نفر آدم هیکل گنده وارد شدند😬 واقعا چهره آنها وحشتناک بود. ترسیده بودم😥 وارد مغازه که شدند در را پشت سرشان بستند. یکی از آن ها جلو آمد و گفت : آقای ردانی پور؟! خودم را نباختم. گفتم : بفرمائید نگاهی به صورت من کرد و گفت : برادر شماست؟؟؟ گفتم : بله؛ طوری شده؟! کمی مکث کرد و ادامه داد : خبر رسیده که ایشون اعلامیه و رساله ی (امام) خمینی رو پخش میکنه😠 قیافه ی متعجب به خودم گرفتم و گفتم : فکر نمیکنم! طلبه هست، درس میخونه، اما دنبال این کار ها ...😐 پرید تو حرفم گفت : باید منزل شما رو بازرسی کنیم! گفتم : چشم، بفرمایید! فاصله ی مغازه تا خانه زیاد نبود تما خیلی وحشت زده بودم😰 رنگ از چهره ام پرید. احتمالا در خانه است، اگه اعلامیه ها را پیدا کنند؟ اگه مصطفی را بگیرند؟😥 جلوی خانه گفتم : اجازه میدید یاالله بگم؟ گفت : فقط زودباش پ. وارد شدم و درحالی که حسابی ترسیده بودم چندبار بلند گفتم : یاالله مادر پرسید : چیشده؟ گفتم : هیچی، نقاش آوردم خونه رو ببینه!👨🏻‍🎨 وارد شدند، سه نفری شروع به جست و جو کردند. هر لحظه منتظر بودم مصطفی را بگیرند و با اعلامیه ها ببرند. آنها همه ی خانه را بهم ریختند. اتاق مصطفی را هم زیر و رو کردند اما چیزی عایدشان نشد😎 با اشاره به مادر گفتم : مصطفی کو؟! گفت : صبح زود رفت. من هم نفس راحتی کشیدم. مصطفی خانه نبود؛ مهم تر اینکه خبری از اعلامیه ها هم نبود. با خنده به مسئول ساواکی ها گفتم : من که عرض کردم، مصطفی اهل درس و مطالعه است، اشتباه گرفتید😁 او هم رو کرد به من و با حالت نصیحت گفت : آقا مرتضی، مواظب باشید. یه عده به اسم اسلام جوون ها رو دنبال مسائل سیاسی می‌اندازند و گمراه می‌کنند و ... خلاصه خیلی مواظب باشید. بعد هم خداحافظی ‌روند و رفتند. نفسی به راحتی کشیدم. همانجا نشستم و گفتم : مادر، مصطفی کجا رفته؟ گفت : نمیدونم، صبح زود یکی از دوستاش اومد و باهم تمام رساله ها و اعلامیه ها رو بردند! من هم با تعجب به این اتفاقات فکر میکردم😶 خانه ی ما همیشه پر از اعلامیه و رساله بود. حالا درست قبل از ورود ساواک، مصطفی همه ی آنها را برده بود!!! به روایت علی و مرتضی ردانی پور ❤️ @gomnam_chon_mostafa