داشتم‌میخندیدم‌گفت‌نخند‌شبه‌قدره گفتم‌مامان‌شبه‌قدر‌چیه‌؟ گفت‌امشب‌زینبه‌علی‌داغ‌داره میگم‌زینب‌کیه؟ میگه‌باباتو‌دوست‌داری؟ میگم‌آره‌خب‌معلومه‌که‌دوسش‌دارم میگه‌اگه‌خدایی‌نکرده‌بابات‌یه‌روزی‌یچیزیش‌بشه‌چیکار‌میکنی‌؟ میگم‌گریه‌میکنم‌آخه‌میگن‌دخترا‌بابایی‌ان میگه‌امشب‌یه‌دختر‌دیگه‌بابا‌نداره‌اون‌گریه‌میکنه‌تو‌میخندی؟ سکوت‌کردم... گاهی‌وقتها‌سکوت‌‌بیان‌کننده‌خیلی‌چیزهاست...