حسینیه‌گمـشـده؛
دیوونــه منم عاشــقی که دلخــونه منم آقــا تویی و اونیکــه پریشونـه منــم!؛ -
دلم رفت کربــلا.. فکر کنین برای بار اول تا ضریح و می بینی میدویی میری جلـو.. از بین جمعیت خودتو میکشی جلو... رسیدی به معشوقت... اشکات میریزه.. روز وصال سر رسید دستتو میزتی به ضریح ولی هنوز راضی نیستی خودتو از بین جمعیت میکشی جلو میری جلوتر ضریح و میگیری تو آغوشــت یه نفس عمیق میکشی ولی هق هق هات شروع میشه اشک و اشک و اشک... و این است پایان عشـق ما و این است زمانی که هیچ چیز نمی خواهیم حتی بودن را و اینجاست زمانی که به معشوقت میرسی و جز مرگ هیچ ارزویی نداری