میشد که اصلا نباشم.
یا باشم و هر چیز دیگری غیر از آدم باشم!
میشد باشم و آدم هم باشم،
اما چند هزاره قبلتر باشم.
مثلا یک آدمی که افتاده در قحطیِ مصر و قرار است یوسفِ نبی جیرهی گندمش را بدهد، که وقت گرفتنِ جیره، محوِ جمالِ یوسف شود و کیسه از دستش به زمین افتد.
یا مثلا آدمی که پای کشتیِ نوح بایستد و به نیشخند از نوح سراغ آب و دریا را بگیرد.
یا مثلا زنِ نابینایی که از دستانِ مسیح امید شفا دارد.
یا یک قبطیِ مغرور که به موسی و حرفهایش بخندد.
یا پیکرتراشی مشهور که صَنَمهای دستسازش را به قیمت گزاف ببرند.
یا بینوایی که برای آتشِ نمرود هیزم ببرد.
میشد اصلا در فترتالرسل باشم و در حیاتِ من اصلا خبری از پیغمبران نباشد...
میشد کافری معاند باشم، یا مؤمنی مسیحی، یا اسقفی یهودی.
میشد در مسیر آتشکدهها باشم یا در معبد بوداها.
میشد...
میشد هر چیزِ دیگری باشم جز یک اسلامْآوردهی دوازده امامی...
اما خدا خواست من، ایمانْآورده به پیغمبری باشم، که در همهمهی صد و بیست و چهار هزار نبی، یوسف از میان جمعیت روی پنجه میایستد که یک نظر تماشایش کند...
مسیح، دردهایش را در دامنِ او میریزد تا شفایش دهد...
نوح سکّانِ کشتیاش را دست او میسپارد که به مقصد برسد...
موسی، بنی اسرائیلِ تازه از نیل رد شدهاش را زیر سایهی او پناه میدهد که هلاک نشوند...
و ابراهیم، تبرش را روی دوش او میگذارد تا بت خانهها را در هم بریزد...
خدا خواست ما خوشبختترین قومی باشیم که روی زمین میآییم!
قومی که پیغمبرشان، آرزوی تمامِ پیغمبرهاست...
اسمش، نویدِ تمام بشارتها...
و شریعتش، سعادتِ تمامِ ایمان آوردهها...
خوش بحال ماها،
مرحبا به بختِ بلندِ ما اسلام آوردهها...
یک پیغمبر و هزار منظومه خوشبختی
یک پیغمبر و هزار کهکشان سعادتمندی
یک پیغمبر و هزار اقیانوس عاقبت بخیری...
✍ملیحه سادات مهدوی
اللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ
لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ و َاللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ
وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ
الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا
وَلَهُ الشُّكْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a