(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْـدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#حی_علی_العزا
ماه محرّم آمد و حیَّ علَی العَزا
بر نیزه میرود سر ِ سالار نینوا
آن سر، که هست سَرور آزادگانِ دهر
با تیغ کین جدا بشود از تن از قفا
چون زیر بار ظلم یزید و متابعین
هرگز نرفت زاده ی زهرا و مرتضا
بست آب را به روی عزیزان اهلبیت
ابن زیاد پست ؛ همان زاده ی زنا
فرمان جنگ داد به بن سعد دون و گفت :
خواهی اگر امارت ری را کنون ز ما
آگاه باش اگرچه کثیرند لشکرت
در جنگ با حسین، نیفتی به قهقرا
جنگی بپا نمای ، مبادا که یک نفر
از امت حسین بماند کسی به جا
ناقوس جنگ را چو دمیدند؛ بی امان
کشتند هر که بود ، از اصحاب باوفا
بعد از شهادت همه یاران، سوی حسین
آمد علی ِ اکبر رعنا ، به التجا ـ
اذن پدر گرفت که بر ضد ظلم و کفر
تا پا نهد به معرکه ، آن شِبهِْ مصطفا
بی واهمه نهاد قدم در مصاف ظلم
شد کشته، گرچه کُشت از آن لشکر دغا
فریاد و آه و ندبه شد از خیمهها بلند
دیدند پیکری که شده قطعه قطعه را
سوز عطش ز سینه توان را گرفته بود
گرمای دشت، شعله کشان همچو اژدها
از فرط تشنگی عزیزان اهلبیت (ع)
فریاد العطش ز زمین خاست بر هوا
عباس ، آن یگانه "علمدار شاه دین"
رفت از فرات ، آب بَرد تا به خیمهها
با تیغ کین و کفر به فرمان شمرِ دون
در علقمه ، دو دست علمدار شد جدا
بگْرفت مَشکِ آب به دندان و شد روان
بر سوی خیمههای عزیزان ، که از قضا
مَشکش درید تیر و تنش را هدف گرفت
دستی که داشت اِذن ، به کشتار اتقیا
هرگز ندید چشم فلک اینچنین ستم
نشنیده نیز گوش فلک اینچنین جفا
بر کف گرفت کودک عطشانِ خود حسین
فریاد زد که : تشنه بوَد میشود فنا
آبی دهید محض خدا بر رضیع من
انصاف اگر که هست درون دل شما
گوشی نبود کور و کران را ز فرط بغض
رحمی نبود در دل آن قوم بی حیا
آبش نداد دستی و دستی بلند شد
بر کف گرفت تیر و کمان را درآن فضا
زیر گلوی اصغر شش ماهه ، حرمله
تیر سه شعبه کرد ز سنگیندلی رها
در کربلا نهایت بیداد و خشم و کین
شد ثبت، با قساوت دلهای بی خدا
هفتاد و دو شقایق بستان معرفت
پرپر شدند ، از ستم و جور اشقیا
خون میچکید روی زمین از فراز عرش
در سوگِ کشتگان سرافراز کربلا
نخل بلند "سَرور آزادگان" شکست
پشت فلک خمید ، ازین داغ جانگزا
در راه حق قدم چو گذاری علیه ظلم
باید که بگذری ز خود و خویش و آشنا
آنکو ز عشق ، فانی فی الله میشود
در راه حق به شوق خدا میشود فدا
خوشبخت آن کسی که کند ، بندگی حق
راهی جز این چو نیست به سرچشمهٔ بقا
بیچاره آن کسی که اسیر هویٰ شود
خود را کند به بند مکافات ، مبتلا
کرب و بلا مبارزه ی عقل و عشق بود
آری! در این مبارزه عشق است رهنما
(ساقی)! قلم چگونه تواند رقم زند
ظلمی که شد به آل پیمبر ، به ناروا
سید محمدرضا شمس (ساقی)http://eitaa.com/shamssaghi