تمثل سوم شیطان به صورت پیرمردی نزد هاجر آمد و به حالت دلسوزی و نصیحت گفت: آیا می‌دانی ابراهیم، اسماعیل را به کجا می‌برد. گفت: به زیارت دوست. شیطان گفت: ابراهیم او را می‌برد تا به قتل رساند. هاجر گفت: کدام پدر ، ‌ پسر را کشته است مخصوصاً پدری چون ابراهیم و پسری مانند اسماعیل. شیطان گفت: ابراهیم می‌گوید: خدا فرموده است. هاجر گفت: هزار جان من و اسماعیل فدای راه خدا باد، کاش هزار فرزند می‌داشتم و همه را در راه خدا قربان می‌کردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمین برداشت و به سوی شیطان انداخت و او را از خود دور کرد). 🔰وقتی که شیطان از هاجر مأیوس شد، به صورت پیرمرد نزد ابراهیم رفت و گفت:‌ای ابراهیم! فرزند خود را به قتل نرسان که این خواب شیطانی است، ابراهیم با کمال قاطعیت به او رو کرد و گفت:‌ای ملعون، شیطان تو هستی. پیرمرد پرسید:‌ای ابراهیم! آیا دل تو را می‌دارد که فرزند محبوبت را قربان کنی؟ ابراهیم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خدای من فرمان می‌داد که آن‌ها را در راهش قربان کنم، تسلیم فرمان او بودم (نقل شده ابراهیم با پرتاب کردن چند سنگ به طرف شیطان، او را از خود دور ساخت). شیطان از ابراهیم ـ علیه‌السلام ـ هم ناامید شد و به همان صورت سراغ اسماعیل رفت، و گفت:‌ای اسماعیل، پدرت میخواهد تو را به قتل برساند، اسماعیل گفت: برای چه؟ شیطان گفت: می‌گوید فرمان خدا است، اسماعیل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا باید تسلیم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شیطان حمله کرد ✍(الان هم در مراسم حج، در منی ، سه ستون به نامهای جَمره اولی و وُسطی و اُخری ) به یاد همین ماجرا سنگ زده میشود نور الثقلین مجمع البیان تفسیر ابوالفتوح