🍂
🔻
بابا نظر _ ۱۱۸
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻
در کردستان
🔘 بعد از این که استقرار پیدا کردیم قرار شد عملیات انجام بدهیم. برنامه این بود که عملیات روی ارتفاعات گردرش انجام شود. بعد گفتند باید خط پدافندی آنجا را به لشکر ویژه تحویل بدهیم. قرار شد لشکر ما به سردشت برود. البته گفتند که قرارگاه تاکتیکی را نگه داریم. امکان برگشتن به آن منطقه وجود داشت. قرارگاه اصلی پشتیبانی را که پای ارتفاعات گلان بود نگه داشتیم و بقیه قرارگاهها را به لشکر ویژه شهدا تحویل دادیم. آقای یعقوب نظری مسؤول عمليات لشکر ویژه خط را تحویل گرفت..
🔘 به سردشت و منطقه بوالفتح که لشکر عاشورا مستقر بود، رفتیم. قبلاً در جریان عملیات کربلای دو از اهوز به پیرانشهر آمده بودیم و تجربه این کار را داشتیم. البته این که یک لشکر سنگین بخواهد ۱۲۰۰ کیلومتر راه را طی کند در دنیا بی سابقه است. در جنگ جهانی هم هیچ لشکری از متفقین از شمال به جنوب نمی رفت. همیشه از لشکرهایی که نزدیک منطقه مورد نظر هستند استفاده میشود. ولی ما ناگزیر بودیم. هر چند که در نقل و انتقالات مان مشکلات فراوانی داشتیم. از جمله آوردن وسایل و ماشین آلات سنگین بسیار سخت بود. سعی کردیم توپها را نیاوریم، چرا که توپخانه در آنجـا حـضـور داشت. انتقال آشپزخانه و نانوایی خیلی کار سختی بود.
🔘 نانوایی مــا نانوایی تنوری نبود. ماشینهای برقی بود که از آنها استفاده می شد. این ماشینها باید جابه جا میشدند که کار دشواری بود. بعضی وقتها ماشینی که تنور نانوایی را از اهواز میآورد چهار پنج روز در راه بود. در جاده هایی که در کوهستان احداث میکردیم، تویوتا هم به زحمت بالا می رفت.
در یکی از همان روزها که لشکر نصر مشغول نقل و انتقال بود حوالی محلی به نام چشمۀ امام زمان (عج) طعمه بمب های هواپیمای عراقی شدیم. با آن همه وسایل و ادوات سنگین، حرکت بسیار کند بود.
🔘 در آنجا چهارده پانزده نفر به شهادت رسیدند، دو سه دستگاه ماشین هم سوخت. آقای بافندگان در آنجا به شهادت رسید. بوالفتح، منطقه ای بود که عملیات نصر هفت آنجا انجام شده بود. مرز ایران و عراق بر روی ارتفاعات بوالفتح و دوپازا قرار دارد. یک بوالفتح ایران داریم و یک بوالفتح عراق. ارتفاعات بوالفتح عراق، دست ایرانی ها افتاده بود و عراقیها مرتب تک میکردند و ارتفاعات را پس می گرفتند. آخرین یگانی که آنجا استقامت کرد، لشکر عاشورا بود که نصف بوالفتح را از عراق پس گرفت. خط را تحویل گرفتیم و قرارگاه را در یک جای خوش آب و هوا جلوی بوالفتح ایران برپا کردیم. کنار جوی آبی که آنجا بود حمام درست کردیم. سنگرها را که درست کردیم با چوبهای جعبه های کاتیوشا، کف و دور آنها را تزیین کردیم. وضعیت غذایی بسیار بد بود. طوری که حدود ٤٥ روز اصلاً به لشکرها گوشت و پنیر ندادند.
🔘 پایین ارتفاعات بوالفتح عراق، شهرک قلعه دیـزه عراق بود که از آنجا هم به سمت کرکوک میرفت. سدی در آنجا است کـه بـرق کردستان عراق را تأمین میکند. در سمت چپ قلعه دیزه ارتفاعات بلندی به نام ارتفاعات آسوس قرار دارد. پشت سر آن ارتفاعات شیخ محمد و گوجار قرار دارد. در شمال شرقی اش هم ارتفاعات گردرَش قرار گرفته.
بعد از اینکه مستقر شدیم و خط را تحویل گرفتیم، آقای قاآنی و آقای منصوری به مشهد رفتند و من باز مجبور شدم که بمانم. رییس ستاد، آقای یوسفیان بود. فرمانده لشکر هم من بودم. پنج گردان ما عبارت بودند از گردان فلق به فرماندهی آقای فاضلی، گردان رعد به فرماندهی آقای خرمکی و گردان فجر که اسم فرمانده اش یادم نیست. ولی آقای حسینی جانشین ایشان بود. آقای قاآنی وقتی کـه مـی رفـت، گفت: یکی از گردانها را در خط و یک گردان را هم برای پشتیبانی آن نگه دارید. بقیه گردانها را مرخص کنید.
🔘 منطقه آلوده بود. جاسوسان دشمن در آنجا فعال بودند. متأسفانه از قرارگاههای صلواتی و از قهوه خانه ها استفاده می کردند. وضعیت غذایی بد بود. برای همین بچه ها به سردشت می رفتند و کباب می خوردند. یک بار آقای یوسفیان را به لشکر ویژه فرستادم تا از آنها پنج حلب پنیر و ۲۵ حلب روغن قرض بگیرد. ۲۵ حلب روغن برای یک لشکر چیزی نبود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂