عُبید الله بن حر جُعفی فردی بود که کاروانش همزمان با سیدالشهدا از مکه به سمت عراق حرکت کرد اما دور تر و با فاصله از کاروان اباعبدالله حرکت میکردند تا با امام رو در رو نشوند .
سرانجام در محلی به قصر بنیمقاتل در نزدیکی کربلا ، امام قاصدی را به سمت عبیدالله بن حر فرستاد و از او دعوت کرد تا به نزد امام برود اما او قاصد را پس زد و درخواست امام را نادیده گرفت .
پس از ساعتی امام خود نزد او رفتند و با او به گفتگو پرداختند ، از او درخواست کردند تا به ایشان بپیوندند اما عبیدالله باز هم مقاومت میکرد !
امام تمام گناهانی که عبیدالله بن حر از ابتدای دوران جوانی مرتکب شده بود را یاد آور شد و گفت تنها بهای پاک شدنت ریخته شدن خون تو در راه ماست ؛
عبیدالله بن حر از همراهی امام سر باز زد و بهانههای مختلفی آورد و در نهایت گفت : خودم از همراهی شما معذورم اما میتوانم اسب گرانقیمت و شمشیر با ارزشم را در اختیار شما بگذارم تا از آن استفاده کنید .
امام در جواب فرمودند : ای پسر حر ما برای اسب و شمشیر تو به سراغت نیامدیم، فقط بدین خاطر آمدیم که از تو یاری بطلبیم ؛
اگر نسبت به بذل جانت در راه ما بخل میورزی، نیازی به چیزی از اموال تو نداریم .
سرانجام عبیدالله بن حر جان خود را از معرکهی کربلا نجات داد اما تاریخ همواره او را به شقاوت و گمراهی یاد میکند . . .