ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
خانواده شهیدی بودن که وقتی همسر و فرزند این شهید میرفتن بیرون از خونه مردم بانگاها و حرفاشون زجرشون
همسر شهیدی بااینک باردار بودن تو اشپزخونه کارمیکردن و ظرف میشستن ویک نفر دلش نمیسوخت برای این زن پابه ماه و ذره ای کمکش نمیکردن که هیچ! زخم زبان میزدند چجور✋🏻 وقتی دختر ۷سالش میرفت بابچه هابازی کنه بچه های محل از بزرگاشون یادگرفته بودن و شنیده بودن که بابای این دختر ولشون کرده و رفته پی عشق و حال خودش!  و این دختربچه هروقت این حرفارو راجب پدرش میشنید اشک از چشاش سرازیرمیشد...