روزهای اول ازدواج یروز دستمو گرفت
و گفت :
- خانوم بیا بشین پیشم کارت دارم
گفتم :
+ بفرما آقای گلم ، من سراپا گوشم !
گفت :
- ببین خانوم همین اول بهت گفته باشما
کار خونه رو تقسیم میکنیم، هروقت نیاز
به کمک داشتی باید بهم بگی .
گفتم :
+ آخه شما از سرکار برمیگردی خسته میشی
گفت :
- حرف نباشه، حرف آخر با منه اونم هرچی
تو بگی من باید بگم چشم .
واقعا هم به قولش عمل کرد؛ از سرکار که
برمیگشت با وجود خستگی تو کارها بهم
کمک میکرد !
مهمون که میومد بهم میگفت :
- شما بشین خانم؛ من از مهمونا پذیرایی
میکنم .
فامیلا که میومدند خونمون به حال زندگی
ما غبطه میخوردن و بهم میگفتن خوش به
حالت طاهره خانم؛ آقا مهدی واقعا ی مرد
واقعیه !
منم تو دلم صدها بار خداروشکر میکردم .
برای زندگی اومده بودیم تهران؛ با وجود این
که از سختیاش برام گفته بود ولی با حضور
اون طعم تلخ غربت برام شیرین بود .
سرکار که میرفت دلتنگ میشدم؛ وقتی
برمیگشت میفهمید اما با وجود خستگی
میگفت :
- نبینم خانومی من دلش گرفته باشه هااا !
پاشو حاضرشو بریم بیرون؛ میرفتیم و یه
حال و هوایی عوض میکردیم، اونقدر شوخی
و بگو بخند راه مینداخت که همه اون ساعت
هایی هم که کنارم نبود جبران میکرد .
± به روایتی همسر شهید مدافع حرم مهدی
خراسانی🖊
💠 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷
➳ [
@gordan_sarallah2 ]