سلام دلآرامِ اشرف الانبياء محمدِ مصطفی،
سلام فتاحِ قلبهای مشتاق و منتظر،
سلام دلبرِ غدیریام، مهدی جانم
گیسوی نور با نسیمِ جانفزای سحرگاهی به ترنمِ مناجات، شانهٔ تقرب میشود
گاهی به بارانِ چشم
گاهی به التجاء قلب
بیقرارِ قرارِ آدینهای که رفت
و آرزوهایی که حسرت شد به دل
دوباره و چندباره و هزار و صد و هجده یا نوزده ساله
مولای من
اما از عمقِ خاکستری فاصلهها عطرِ مدهوش کنندهٔ قدمهایتان مشمام را مینوازد
و بی اختیار چرخ زنم چرخِ سماء
الغوث یا سیدی
علمدار، نگاهش هم محجوب بود و عاشقانه
حتی با تیرِ در چشم و فرقِ منهدم شده...
العجل یا مولای
بنفسی انت و والدی و ولدی و مالی و اسرتی
*❤️إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ مَنْ يَكْفُلُهُ ۖ فَرَجَعْنَاكَ إِلَىٰ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ ۚ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُونًا ۚ فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَىٰ قَدَرٍ يَا مُوسَىٰ ﴿٤٠﴾🌹*
*❤️آن گاه که خواهرت به سوی کاخ فرعون رفت، و گفت: آیا شما را به کسی که از این نوزاد سرپرستی کند، راهنمایی کنم؟ پس تو را به مادرت برگرداندیم تا خوشحال و شاد شود و غم و غصه نخورد، و کسی [از فرعونیان] را کُشتی و ما تو را از اندوه [و نگرانی بر ارتکاب قتل آن مشرک] نجات دادیم، و چنان که باید امتحانت نمودیم، پس سالیانی در میان اهل مدین ماندی، سپس ای موسی! بر اساس تقدیر الهی [برای انتخاب شدن به مقام پیامبری اینجا] آمدی، (۴۰)🌹*