🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 1⃣1⃣ اطراف محل‌کارمون رو پوستر شهدا و رهبری زده بوديم. اين‌قدر خوب کار می‌کرديم که صاحب کار هم خيلی هوامون رو داشت. همون دوران پامون باز شد به مسجد جامع که کنار منزل ما بود. در کنار مسجد جامع يک کتابخانه‌ای بود به نام آيت الله طالقانی که از ابتدای انقلاب فعال بود. تقريبا ۵۰ نفر از شهدای شهر بهار تو اين قطب فرهنگی رشد پيدا کردند. مکان بسيارفرهنگی و تأثير گذاری بود. ما در گروه سرود و هيئت کتابخانه عضو بوديم و کم کم بزرگ شديم. نيروهایی که در کتابخانه تربيت می‌شدند، در آينده افراد تأثير گذاری می‌شدند. بعد از آن سيد در پايگاه مالک‌اشتر به عنوان مسئول تربيت بدنی و عضو شورای پايگاه مشغول شد. اولين سفر راهيان نور را با همين کتابخانه رفتيم. از آنجا پای سيد به مناطق راهيان نور باز شد. يکی دو سال درپادگان شهيد حبيب‌اللهی خادم بوديم. بعد پايگاه شهيد درويشی. سيد تا سال ۹۴ خادم‌الشهدا بود. اين‌قدر از شهدا می‌گفت كه هميشه دوستانش از سيد می‌پرسيدند: « سيد جان ان‌شاءالله کی قراره بری؟! » همه منتظر شهادت سيد بودند. يادمه مدتی ورزش باستانی می‌رفت. بعد از مدتی زورخانه خلوت شد. با چند نفر از بزرگان زورخانه دور هم جمع بوديم. مثل هميشه سيد بود و صحبت از معرفت و مرام شهدا، ما دغدغه داشتيم که چرا زورخانه خلوت شده. گفت: « بچه ها يک چيز ميگم نه نگيد. از اين به بعد وقتی وارد گود می‌شيد هر روز به نيابت يک شهيد وارد بشيد. » چون نگاه ما به ورزش باستانی يک نگاه معنوی بود، سيد با اين پيشنهادش معنويت ورزش ما رو دو چندان کرد. ماهم به حرف سيد اعتقاد داشتيم. اين كار انجام شد. کمتر از يک‌ماه اينقدر زورخانه شلوغ شد که گاهی اوقات ما به خاطر کمبود جا ورزش نمی‌کرديم. 🎤 راویان: خانواده و جمعی از دوستان ⬅️ ادامه دارد....