🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀
#مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم
#سیدمیلادمصطفوی
قسمت 2⃣1⃣
🇮🇷 نماز عشق
عادت خيلی خوبی داشت. معمولا برای هر کار خيری که میخواست انجام بده دو رکعت نماز میخوند. يادمه يک بار میخواست بره با يکی از جوانهايی که خيلی اهل مسجد و... نبود صحبت کنه. آستينهاش رو بالا زد وضو گرفت و رفت دو رکعت نماز خواند. بعد از نماز دعا كرد كه خدا در كلامش تأثير قرار بده واز خونه بيرون رفت. با اين کارش میخواست اثر وضعی روی مخاطب و کارهاش بذاره و همين طور هم شد.
من برای ازدواجم خيلی سختگير بودم. دوست نداشتم از کانون پر مهر خانواده و سايهی پدر و مادر جدا بشوم. تا اين که يکی از دوستان سيد ميلاد به خواستگاری اومد. هر چقدر با من صحبت کرد مجاب نشدم. تا اين که يک روز اومد منزل، آستينهاش رو بالا زد و رفت وضو گرفت، سجادهاش رو پهن کرد و اللهاکبر گويان مشغول نماز شد! دورکعت نماز خواند. نمی دونم چه نمازی بود و با چه نيتی خواند. اما حال عجيبی داشت. بعد از اين که نمازش تموم شد، اومد نشست کنارم. خيلی با محبت شروع به صحبت کرد. از علاقهاش به من گفت و اين که من رو چقدر دوست داره و...
کم کم ديدم که چشمانش اشکبار شد. همين طور که داشت صحبت می کرد از چشمهاش اشک میاومد. سيد با من كه خواهرش بودم خيلی با محبت صحبت کرد و الحمدلله خيلی زود اين مشکل حل شد. نَفَس سيدحق بود...
نسبت به خانواده خيلی با عاطفه بود. در مراسم ازدواج من خيلی گريه کرد. با اين که ممکنه خيلی از هم سن و سالهای سيد از روی حيا، غرور و...هيچوقت اين کار رو انجام ندهند. اما سيد قلبش مثل آينه صاف صاف بود.
هنر تمامی شهدا و سيد ميلاد اين بود که با اين همه عاطفه از خانواده دل کندند و رفتند ...
⬅️ ادامه دارد....