🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 5⃣1⃣ مسابقات انتخابی برای ارمنستان بود. سيد در وزن ۸۵ کيلو شرکت کرد و من يك وزن پايين‌تر. يکی از حريفان من خيلی قَدَر بود. بارها بهش باخته بودم. قرعه کشی انجام شد و من باز متوجه شدم که با اون حريف افتادم، روحيه‌ام رو کامل باختم! رفتم و گوشه‌ای نشستم. سيد من رو ديد گفت: « چی شده؟ » گفتم: « سيد جان، من دوباره با اون حريف افتادم. ديگه کارم تمومه. » قبل از مسابقه سيد گفت: « بلند شو... » سه تا چک زد تو صورتم و بعد سرم داد زد و با اين كار حسابی روحيه بهم داد. گفتم: « سيد، جان جدت دعا کن برنده بشم. » گفت: « خاطرت جمع. » رفتم و در کمال ناباوری برنده شدم. اومدم بيرون. از سيد حسابی تشکر کردم. سيد گفت: « من از جدم خواستم کمکت کنه و مطمئن بودم دعام پيش جدم ردخور نداره. » سيد خودش تو اون مسابقات كشوری دوم شد و متأسفانه اعزام نشد. ⬅️ ادامه دارد....