🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 0⃣2⃣ می‌گفت: « می‌دونم از سر نادانيشونه که دارند اين کارها رو می‌کنند. خدا ان‌شاءالله به برکت شهدا اونها رو هم هدايت کنه و تا دير نشده هر چه زودتر پی به اشتباه شون ببرن... » يه روز سيد رو با کيف و کتابش ديدم که از دانشگاه می‌اومد. گفتم: « چطوری مهندس؟ چه خبر؟ » گفت: « خبر خاصی نيست، اما امروز تو دانشگاه دعوا کردم! » گفتم: « چی؟! از کی تا حالا جناب مهندس ما اهل دعوا شده؟! آخه براي چی؟! دعوا اون هم تو دانشگاه!؟ » گفت: « بله، چند نفر از قلدرهای دانشگاه زورشون به يکی از بچه‌های مظلوم رسيده بود، اذيتش می‌کردند. من هم نتونستم طاقت بيارم، حسابی گوشمالی‌شون دادم. خدا رو شکر حق مظلوم رو گرفتم. رو شون کم شد. » گفتم: « خب اين که خوشحالی نداره. » گفت: « خوشحالی‌ام به خاطر گرفتن حق يه مظلومه، نه دعوا تو دانشگاه!؟ » يه بار با سيد رفتم دانشگاه، می‌خواست با يکی از اساتيدشون صحبت کنه. سيد شلوار شش جيب پوشيده بود، پيرهنش هم روی شلوارش بود و ريش‌هاش صورتش رو پوشونده بود. منتظر شديم تا استاد بياد، تا استاد اومد سيد رفت به سمتش، خيلی مؤدب سلام كرد، استاد با سردی جواب سلام سيد رو داد! بعدش با حالت تمسخر گفت: « شمادانشجو هستيد؟ » سيد گفت: « بله استاد، من با شما درس داشتم. » استاد گفت: « پس اين چه تيپيه که برای خودت زدی؟! به روز باش، اين ريش‌ها چيه گذاشتی؟ » من خيلی ناراحت شدم اما سيد خيلی مؤدب با استاد برخورد کرد و چيزی نگفت. چون به مسيرش اعتقاد داشت از اين ملامت‌ها و تمسخرها ناراحت نمی‌شد. 🎤 راویان: جمعی از دوستان و خانواده ⬅️ ادامه دارد....