اونقدر سنم کم بود که نفهمیدم اون بله ای که گفتم بله به عاقد بود و شدم زن آقا محمد بزرگ روستا اونقدر جذاب بود که تموم دخترای روستا آرزوشون بود زن آقا محمد بشن مادرشوهر عجوزه ام همیشه می‌نشست زیر پاش و می‌گفت زنت اجاقش کوره باید زن بگیرییکهفته ای میشد که میدونستم شبها آقا محمد قبل از اینکه بیاد پیشم میره اتاق مادرشوهرم و بعد از چند ساعت خسته و بی حوصله برمیگرده بی هیچ حرفی میخابه مطمعن بودم یه خبراییه و با دیدن دختری که پشت پنجره ی مادرشوهرم بود رنگ از رخم پرید تا اینکه دل رو به دریا زدم و اونشب رفتم پشت اجاق مادرشوهرم پنهان شدم در کمال تعجب دیدم که آقا محمد اومد داخل و....❌ اسم من صنوبره... https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9