. اون روز بیخبر از همه جا با خواهرم قرار گذاشته بودیم برای تدارک عروسی برادرم بریم خرید، صبح بعد از تماس خواهرم زمانی که میرفتم از خونه بیرون متوجه رفتار های خاص شوهرم شدم که دور و بر دختر 20 ساله و مجردمون میچرخید.. در حین خرید بودم که گوشیم رو باز کردم و دیدم 48 تماس از دست رفته دارم.وقتی زنگ زدم صدای دخترم بود که با گریه و شیون میگفت مامان بابا بابا.. گوشی قطع شد از شدت استرس دستام میلرزید با هزار بدبختی با خواهرم رسیدم خونه.... 👇 https://eitaa.com/joinchat/771883371C0ce6885cf9